eshgholane

گویند ز عشق کن جدایی                      این نیست طریق آشنایی

پرورده ی عشق شد سرشتم                 جز عشق مباد سرنوشتم

یارب به خدایی خدایت                          وانگه به کمال پادشایت

کز عشق به غایتی رسانم                     او ماند اگرچه من نمانم

گرچه ز شراب عشق مستم                   عاشق تر از این کنم که هستم

از عمر من آنچه هست بر جای                بستان و به عمر لیلی افزای

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:50 توسط hamed-zahra| |

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیعشق را تن جانم میکنی

                                        چتری از گل سایبانم میکنی

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیای صدای عشق در جان و تنم

                                        آن سکوت ساده و تنها منم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیمن پراز اندوه چشمان تو ام 

                                        آشنای دل پریشان توام

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیآتش عشق تو در جان من است

                                       عاشقی معنای ایمان من است

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیای که در عشق وصداقت نوبری

                                      کی مرا با خود از این جا می بری؟

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:43 توسط hamed-zahra| |

مترسک گفت:ای گندم تو گواه باش مرا برای ترساندن آفریدند.ولی من عاشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود

خدایا جای سوره ای به نام عشق در قرآن خالی است.که اینگونه آغاز شود وقسم به روزی که دلت را می شکنند

و جز خدا مرحمی نیست...

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:40 توسط hamed-zahra| |

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:38 توسط hamed-zahra| |

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:38 توسط hamed-zahra| |

هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

 

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:37 توسط hamed-zahra| |

تو كه اينجا باشي , دنيا سهم من ميشه هميشه
روزاي افتابي من با تو كه ابري نميشه
بي خيال از اينجا رفتي , پشت سر نگاه نكردي
تو دلت نگفتي پس اون همه خاطره چي ميشه
اگه مهربون مي موندي ديگه تنها نمي موندم
خودمو پيدا مي كردم , توي شب جا نمي موندم
لااقل يه بر بي انصاف , يه سلامي يه كلامي
كاشكي همون لحظه ي اول نامه هاتو مي سوزندم
گوش بده به حرفام امشب اگه خوابي يا كه بيدار
اين جدايي تا ابد نيست , برو به اميد ديدار
اگه يه روزي دل تو تنگ گريه هاي من شد
بعد يه عمر كنج حسرت زير سايه ي سپيدار


 

 


 

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:53 توسط hamed-zahra| |

 من نمیدونم تعریف شما از عشق چیه؟اما نظر خودم اینه که عشق یک موهبت الهی

 

است.ممکنه به طرفم برسم و ممکنه نرسم.مهم اینه که عاشق یک نفر میمونم تا آخر

 

ممکنه حتی طرفم هیچوقت نفهمه که من میخوامش اما من واقعا اون رو دوستش دارم

 

و به خودم این اجازه رو نمیدم که بخوام روزی فراموشش کنم.

 

یا ممکنه بدونه و نخواد من رو.ممکنه ولم کنه و بره/اگه من واقعا عاشق باشم نه تنها

 

تخم کینه

 

در دلم نمیکارم بلکه از رفتن اون شاد میشم چون میدونم اون با رفتن راحت تر شده و

 

من هم

 

راحتی اون رو میخوام.پس لزومی نداره خودم رو سرزنش کنم یا بشینم زجه بزنم

 

که در عشق

 

شکست خوردم.یک عاشق به واسطه اینکه واقعا عاشق هست هیچگاه شکست نمیخوره و

 

تنها مرگ قادر به جدا کردن عشق هست.در غیر اینصورت باشه نه تنها اسمش عشق نیست

 

بلکه هوس نام داره/یک هوس زود گذر

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:23 توسط hamed-zahra| |

سرزمين دلم سالها بر اثر جفای روزگار غريب و سرد به سرزمين يخ زده تبديل شده بود تا اينکه وجود گرما بخش تو با آن نگاه پر اميد ، جوانه های سبز اميد را در دلم کاشت و اينک دلم يکپارچه سبز است و اين سبزی را مديون آفتاب مهربانی توست که بر ناکجاآباد دلم تابيدی و سيراب از هر مهربانی کردی.کاش اين نور مهرت هرگز به غروب ننشيند

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:40 توسط hamed-zahra| |

اگر دوستيها و ناکاميها دلم را سوزانده و اشکم را جاری کرده ، اگر پيچ و تاب زندگی مرا به قعر دريای ياس و نا اميدی پرتاب کند ،اگر مرا مانند بلبلی در قفس زندانی کنند و از ديدن عشقم باز داراند ،باز دست از دوستی و محبت تو نخواهم کشيد و هميشه دوستت خواهم داشت.

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:22 توسط hamed-zahra| |

نام تو را آورده ام دارم عبادت میکنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم

من عاشق چشم توأم تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم

تو التماسم میکنی جوری فراموشت کنم

با التماس خود تو را به قلبم دعوت میکنم

گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:18 توسط hamed-zahra| |

می دونی چقدر سخته کسی رو که عاشقش شدی ، بهش وابسته شدی واسش دلواپسی و حالا دیگه قسمتی ازوجودت شده ، کسی که  لحظه لحظه هات رو با یاد اون سپری میکنی تو دنیا دیگه هیچی برات جز اون معنی نداره ، بدون اون نفس کشیدن برات سخته ، وقتی مریض میشه براش تب میکنی ، وقتی دلش غصه داره دوست داری تمام باقیمانده عمرت رو فداش کنی تا غصه هاش تموم بشه ، دلت می خواد هرکاری کنی تادنیا براش قشنگ بشه تا ازت راضی باشه تا وقتی کنارته یا حتی ازت دور میشه خوشبخت ترین آدم روی زمین باشه و دیگه تو دنیا هیچی کم نداشته باشه ... اونوقت یه روز بهت میگه من نمی خوام عاشقت بشم میگه اصلا دلش نمی خواد عاشق کسی باشه میگه خیلی دوستت دارم و هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم اما عاشق نیستم ولی دوستت دارم خیلی سخته ... یهو دنیا رو سرت خراب میشه تا حالا داشتی تمام آرزوهات تمام دنیات رو با اون می ساختی فکر میکردی بالاخره اونی که تمام عمر دنبالش میگشتی پیدا کردی فکر می کردی رویای همیشگیت به حقیقت پیوسته و آدم آرزوهات رو پیدا کردی اما نه همه اینها یه خیال بود یه رویا یه دنیای کوچیک بود که واسه خودت ساخته بودی و اونی که عاشقشی هیچ نقشی تو دنیای کوچیکت نداشته و نمی خواد داشته باشه خیلی سخته ... چی میشه که تمام انتظارهای آدم یهو ابدی میشه ، چی میشه که جون دادن واسه عشقت انقدر راحت میشه اما اون حتی عاشقت نیست ... پس چرا وقتی قلبت رو به یکی می سپری بهت میگه دیگه مال من شدی نمی فهمه که تو هم مال اون شدی فقط دوست داره تو مال اون باشی وقتی از عشق براش میگی میگه عاشق واقعی وجود نداره آخه پس چرا تورو نمیبینه تو رو به روش نشستی دستات تو دستاشه اما نمی فهمه یعنی با خودش چی فکر میکنه این یه قلب واقعی که داره براش می تپه اما اون نمی بینه خیلی دوست داری بدونی تو دلش چی میگذره تو قلبش تورو چه جوری میبینه اصلا چرا دوستت داره چرا نمیخواد عاشق باشه شاید هنوز بهت اعتماد نداره شاید هنوز عشقت بهش ثابت نشده شاید هنوز عاشق یکی دیگه مونده ... و هزارتا شاید دیگه ...خیلی سخته ....

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط hamed-zahra| |

دردل باغی هستم
که پراست از درختان صبور
حاصل دست رنج پدر
زیر پایم همه رنگ
سبز از رویش جوانه ها
سپید از مرگ گلبرگ شکوفه ها
زرد از گلهای ریز بهاری
بی گمانم همه خوبیها اینجاست
سر به آسمان بردم
آبی دریایی
دوست دارم هیاهوی گنجشک ها را
که چه شاد و خرم
می پرند از پی هم روی شاخ و برگها
آسمان تنها نیست
تکه ابرهای تیره بهاری
همچنان در کمین خورشید
می پیجید نسیم لابه لای موهایم
زمان پر شده از قهقهه های من
بی گمانم همه هستی اینجاست ...

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط hamed-zahra| |

نه آسمان نشانه ای از تو می فرستد نه زمین رد پای تو را به من می رساند و من مسیر آمدنت آن قدر رفته ام و باز گشته ام که رد پای دلم مثل شقایقی بر جا مانده است. تا کی این گیسوان را شانه زنم و با نرگس و یاس و مریم بیارایم.تا کی این چین و چروک های چهره را با لبخند سردی بپوشانم؟تا کی این گریه های شبانه می توانند مانند رودی پر آب دریای دلم را سیراب کنند. تا کی باید پرندگان کوچه تنهایی ام یکی یکی پر بزنند و در آسمان بی کسی ام به دنبال تو بگردند. گل های پیرهنم پژمرده اند. هوای عاشقانه چشمانم بارانی است.دیر کرده ای و من این اضطراب و اشتیاق رابغض می کنم و دستان خسته ام را به پنجره می آویزم... ای دل  ببین از پس سالها انتظار به اعتراف آمده ام. دوستت دارم .   

بیا و فاصله ها را کم کن...

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:12 توسط hamed-zahra| |

بار سفر روبسته ام دارم مي رم به ناكجا

                                                                             دارم ميرم به يك سفر به جادهاي بي انتها

توجاده اي كه يك سرش منم با ارزوي تو

                                        تو جاده اي بي انتها منم به جستجوي تو

تو جاده اي كه يك سرش تو هستي و نگاه تو

                                         تو جادههاي ارزو دارم مرم به راه تو

پنجره هاي قلبم من واشده به روي تو

                                       راهو به من نشون بده تا برسم به سوي تو

اين سر جاده ها منم اون سر جاده ها تويي

                                      نشو نيتو به من بده كه مقصدم فقط تويي

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:59 توسط hamed-zahra| |

اخم می کنم

تا ببینی جدی شدم.

چرا اینگونه سراغم می آیی؟

من به تمنای گریه ات نیست،

که تا سال ها،

تا قرن ها،

تا پایان تلخی،

زیر این خاک سرد،

قصد خفتن کرده ام.

معرفتی مانده اگر

یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،

برای من،

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:55 توسط hamed-zahra| |

از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:53 توسط hamed-zahra| |

ساکت و تنها

چون کتابی در مسیر باد

می خورد هر دم ورق اما

هیچ کس او را نمی خواند

برگ ها را میدهد بر باد

میرود از یاد

              هیچ چیز از او نمی ماند.

بادبان کشتی او در مسیر باد

مقصدش هر جا که باداباد!

بادبان را ناخدا باد است

لیک او را هم خدا،هم ناخدا باد است...

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:39 توسط hamed-zahra| |

 مي خواهم از تو بگويم

بي آن که در جستجوي قافيه باشم


و بي آن که حتي در جستجوي واژه ها باشم


در اين شب ها که گويند عزيزترين شب هاي خداست


مي خواهم از تو بگويم


از تو که عاشقانه دوستت دارم و مي دانم که دوستم داري


با ساده ترين کلمات


همراه با همين اشکي که دارد مي غلتد و فرو مي افتد


مي خواهم بگويم دوستت دارم


امشب نه مي خواهم برايت از آسمان خورشيد بياورم


نه مي خواهم ستاره ها را برايت بچينم


و نه مي خواهم به شهر آرزوها و رؤياها بروم


فقط ساده و با صداقت


همراه با شاهدي صادق


از اعماق جاني سوخته


با چشماني باراني


مي خواهم بگويم دوستت دارم


و مي خواهم بگويم اين نه سخني است که تنها بر زبان آيد


من تقدس عشقت را


بر کرامت وجودم نشانده ام


و اگر سراسر وجودم زبان باشد


يکسره خواهد گفت:


دوستت دارم

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:25 توسط hamed-zahra| |

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به آرزوهاي محال
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم... دوست مي دارم
می خواستم دست هایت را به اندازه دوست داشتنم باز کنی
می خواستم چشمانت مانند این دل همیشه بیقرار برای دیدنم دودو بزند
نمیخواستم بوسه های کالم را بچینی...

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:16 توسط hamed-zahra| |

من دیوونه رو باش كه نفهمیدم تو بی رحمی

 تمام مشكلم اینه كه حرفامو نمی فهمی

 منو باش كه نفهمیدم تو بی ذوقی بی احساسی

 دروغ بود اینكه می گفتی تو هم محو گل یاسی

 من دیوونه رو باش كه شكستم با شكست تو

 تو چه مردابی افتادم یه عمره با دو دست تو

 من دیوونه رو باش واسه تو گریه می كردم

 تو رو باش كه نفهمیدی تو شعرم گم شده دردم

من دیوونه رو باش كه به پای چشم تو سوختم

 ولی بعد یه كم بازی تو با من بد شدی كم كم

من دیوونه رو باش كه واسه عهدت قسم خوردم

باهات موندم ، باهات ساختم ، واست سوختم ،‌واست مردم

 من دیوونه رو باش كه به اخمای تو خندیدم

 همش یك گل تو باغچم بود اونم آخر واست چیدم

 من دیوونه رو باش كه به خوبیم عادتت دادم

 شكستی قلبمو اما ندیدی رنگ فریادم

 من دیوونه رو باش كه واست روزامو سوزوندم

 خوشی رو تو خودم كشتم ، ولی با چشم تو موندم

 من دیوونه رو باش كه كشیدم ناز چشماتو

چه قد تلخه بدون تو ، چه قدر سخته برام با تو

من دیوونه رو باش كه خیال كردم تو مجنونی

تو حتی اسم مجنونم ، نه آوردی ،‌ نه می دونی

 من دیوونه رو باش كه قد دنیا دوست دارم

 نه اما من دوست داشتم حالا كه از تو بیزارم

من دیوونه رو باش كه واست خوندم چه قد ساده

تو حرف عاشقونم رو شنیدی ، حاضر آماده

 من دیوونه رو باش كه نشستم منتظر ،‌رسوا

 زدی تو زیر قولاتو ، گذاشتی باز منو تنها

 منو باش كه نفهمیدم منو دیگه نمی خواستی

چه قدر دیوونه ای راستی ،‌چه قد دیوونه ام راستی

 منو باش كه با یه آهنگ می خواستم مهربونتر شم

 زدی تیر و توی ذوقم نداشتی حوصله بازم

من دیوونه رو باش كه تو رو عاشق حساب كردم

 چه قدر دیوونه تر چون باز ، تو رو اینجا خطاب كردم

 من دیوونه رو باش كه ،‌درسته خیلی دیوونم

جهنم می رم اما نه ، كنار تو نمی مونم

 اینم یه نامه ی ابری ، به امضای یه دیوونه

فقط بیچاره اون كس كه ، یه عمر با تو می مونه

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:8 توسط hamed-zahra| |

این دلی که شکستی مال من نبود

خیلی وقت پیش تقدیم به تو شد

 خوشحالم چون حالا میتونم جای دل سنگ بذارم تو سینه . . .
 
کاش همانطور که از شکستن تکه ای شیشه بر میگردی و نگاهش میکنی

وقتی دل مرا شکستی ، یکبار بر میگشتی

فقط نیم نگاهی میکردی . . .
 
خوشحالم که بردم چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت

خوشحالم که باختی چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت . . .

 تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد

از عاشقی تباهی

از زندگی مصیبت

از دوستی شکستو

 از سادگی خیانت . . .

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:7 توسط hamed-zahra| |

کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم

کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است

کاش میدانستی که درون قلبم با تپشهای عشق هم صدا هستی تو

.کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد

کاش میدانستی....... کاش می دانستی

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:6 توسط hamed-zahra| |

میدونم یه روز میای 

واسه چشای بارونیم چتر میشی

میدونم یه روز میای 

واسه پاره تنم که ازم گرفتیش عشق ابدی میشی

میدونم یه روز میای

واسه روزایی که نبودی غصه دار میشی

میدونم یه روز میای

واسه دلی که شکستی تکیه گاه میشی

میدونم یه روز میای

واسه تنگ غروبایی که قلب عاشقمو شکستی چاره میشی

میدونم یه روز میای

اما دعا کن اون روزا

زخم دل من ازین بزرگتر نشه تا

واسه عشقت که دیگه باورم داره جایی داشته باشه ...

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:5 توسط hamed-zahra| |

من همچون صحرایی که زیر آفتاب سوزان تابستان خشک و چون آتش شده

در انتظار فرارسیدن شب و نسیم خنک آن است منتظر آمدن تو هستم ...

و آغوش خود را برای تو باز کرده ام 

می خواهم مقدم تو را با اشعار و نغمات جانسوز خود استقبال کنم 

اما افسوس که نمی توانم ....

و از قلب من جز آهی عمیق چیزی خارج نمی شود

و این آه چون نسیمی است

که از سبزه زار خشکیده و سوخته ای عبور می کند ....

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:2 توسط hamed-zahra| |

اگه صد بار دل عاشق منو خون بكنی

تو دلم غم بریزی، دردام رو افزون بكنی

قهر كنی، آشتی كنی

آتیش به جونم بزنی

نمیگم سنگه دلت

میدونم تنگه دلت



نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:43 توسط hamed-zahra| |



کسی را که خیلی دوست داری زود از دست میدی پیش از اونكه خوب نگاش کنی

پیش از اونكه تموم حرفهاتو بهش بگی

پیش از اونكه همه لبخندهاتو بهش نشون بدی

مثل پروانه ای زیبا بال میگیره و دور میشه

فکر میکردی میتونی تا آخرین روزی که زمین به دور خودش میچرخه

و

خورشید از پشت کو ه ها سرک میکشه در کنارش باشی



نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:30 توسط hamed-zahra| |


Power By: LoxBlog.Com