eshgholane

خداوندا !!زیباترین لحظه هارا نصیبه مادرم کن که زیباترین لحضه هارا به خاطره من از دست داده است

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1398برچسب:,ساعت 11:11 توسط hamed-zahra| |

*ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه . تادهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابید . دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند
ساعته بیدار نشده . یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...

* ***** ****
 
یکی از حسرت های بچگیم خون دماغ شدن بود ! خیلی حس و ژست باکلاسی بود . . .
همه بهت توجه می کردن در حد شهید زنده !

* *****


*یه نفر با چشما و گوشای کاملا بسته در اداره های دولتی فقط از روی بو و رایحه
  موجود در فضا میتونه ساعت رو حدس بزنه
بوی دهن : 8 الی 9 صبح
بوی نون و خیار : 9 تا 10
بوی عرق: 10 تا 12
بوی جوراب : 12 تا 1
بوی میکس عرق ، جوراب ، گلاب : نماز ظهر
بوی نهار :1 تا 2
بوی آروغ:2 الی 3 بعدازظهر

* *****


*يکی از ظُلمایی که تو بچگی به ما میشد وباعث میشد گریه کنیم؛ این بود که
  تولدمون بعضیا کادو پارچ و لیوان میاوردن :| خــــعــــلــی یَزید بودن این
دسته..... کـــثـافـــــتــا.......

* *****

پست ترين آدما کسايي هستن که به دست گذاشتن رو نقطه ضعف ديگران بگن شوخي... 
* *****


*لحظه ی قبل از مرگم به بچه هام میگم: ده میلیارد تومن
  گذاشتم...زیر...زیر...زیر... و همون موقع می میرم !!!
ای حال میده... :))))))

* *****



*به نسل هاي بعدي بگوييد: نسل ما نه سر پياز بود و نه ته پياز نسل ما خود ِ پياز بود که هرکي ديدمون، گريه کرد!

به سلامتی نسلی که که باعث میشه گریه خیلی ها دربیاد


* *****

*یه لحظه پیش خودت تصور کن:

تو حموم باشی یهو یادت بیاد حوله ات رو با خودت نیاوردی داد بزنی که یکی واست حوله بیاره بعد از چند دقیقه صدای در بیاد در رو باز کنی یه دست بیاد تو حوله ات رو بهد بده .
بعد همون جور که داری لباست رو می پوشی یادت بیاد که همه رفتن مسافرت و کسی خونه نیست.

* *****
*ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻏﻬﺎ
  ﺗﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﺠﺮﺩ ﯾﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﭙﺮﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﻫﯿﺘﺎﺑﻪ

* *****


*جام جم اذان لس آنجلس پخش ميکرد،
  بابا بزرگم خونه مون بود، پرسید: اذانه اهوازه؟
گفتم نه بابا! لس آنجلسه!
ميگه :همین دیگه! اگه شعور داشتي با اذان شوخي نميکردی ..!

* *****
 

*به بابا میگم می‌خوام برم سمت گیاهخواری، نظرت چیه؟!
بابام: آفرین، خیلی هم خوبه، مگه تو چیت از بـُـز کمتره؟!!

 
نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 12:19 توسط hamed-zahra| |

دست مخترع کولر درد نکنه چون:
اگه به ما بود الان
یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...

 ***  

سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....

 ***  
يادش به خير زماني كه راهنمايي بوديم يه دبير داشتيم هر موقع از دست ما عصباني ميشد ميگفت: گوساله ها خجالت بكشيد من جاي پدرتون هستم!

 ***  

بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه : ” به خاطر خودت میگم

 ***  

دقت کردین وقتی با ماشین هستیم
احساس میکنیم گم شدیم اول ضبط ماشین رو کم میکنیم!!!

 
***  

یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم،
یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!
همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت:
"بسم الله الرحمن الرحیــــم"
منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم:
"اشهد ان لا اله الا الله"!
هیچی دیگه...
انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!

 ***  

برای من سس نریز !!
.
.
.
.
.

.
.
.
.
(دکتر شریعتی در فلافلی)

 ***  

تو مترو داري اس ام اس مي دي بايد بابغل دستيت حتمن مشورت كني !!
چون اونم در جريانه كامل...بالخره دوتا عقل بهتر كار مي كنه !!!


 ***  

به منشیه میگم برو تو پروگرام فایل , میگه کامپیوترو روشن کنم ؟ ....نه , چند تا سوراخ پشت کیس گذاشتن , از اونجا سعی کن به یاری خدا وارد میشی

 ***  
متأسفانه یا خوشبختانه، نگاه کردن به پر شدن دانلود از نگاه کردن به منظره‌ی دشت‌های پیچیده در باد لذیذتر است

 ***  

خلاصه ی شرایط و ضوابط گارانتی اجناس در ایران
.
.
.
.
.
.
.
به هر دلیلی اگر خراب بشود شامل گارانتی نمی شود ..!

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 22:21 توسط hamed-zahra| |

ستاره هنوز بیداری

                             بازم امشب خواب نداری

نکنه تو هم مثل من

                              عاشقی چشم انتظاری

نکنه تو هم تو شبهات

                             خسته از غبار جاده

خوابه مهتاب و میبینی

                            که میاد پای پیاده

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:22 توسط hamed-zahra| |

عشق لالایی بارون تو شباست عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نم نم بارون پشت شیشه هاستعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

لحظه ی شبنم و رگ گل یاسعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

لحظه ی رهایی پرنده هاستعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

لحظه ی عزیز با تو بودنهعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

اخرین پناه موندن منهعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:24 توسط hamed-zahra| |

 

خيلي آروم واست مي نويسم ،

 

نبينم دلت از من بگيره،

 

 نبينم واسه من اخم كني واسه ديگران بخندي ،

 

نبينم يه جوري تلافي كني كه گونه هام

 

 از خجالت چشمهاي مهربونت سرخ تر بشن .

 

 

 

نكنه هوس كني بيمار عشقت رو عوض كني

 

نكنه خستت كنم بري سراغ يكي ديگه

 

نكنه عشقم واسه چشات  عادت بشه ،

 

 اخه من به همي آدما گفتم شعرام واسه توا...

 

همش،حتي اونا كه هنوز نوشته نشدن

 

 اونا كه تو چند فرسخي نوشته شدن دارن ستاره ميشمرن ،

 

 اونا كه پشت مِه گم شدن .

 

 

 

قول ميدم اگه اوني كه مي خواي نيستم زود ياد بگيرم ،

اگه يادم بدي  هموني ميشم كه مي خواي .

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:52 توسط hamed-zahra| |

بلبلی شیفته می گفت به گل
                                                که جمال تو چراغ چمن است
گفت امروز که زیبا و خوشم
                                                رخ من شاهد هرانجمن است
چون که فردا شد و من پژمردم
                                    کیست آن کس که هواخواه من است
به تن این پیرهن دلکش من
                                             چون گه‌‌ شام بیایی، کفن است
حرف امروزچه گویی،فرداست
                                                که تورابر گل دیگر وطن است
همه جابوی خوش وروی نکوست
                                        همه جا سرو و گل و یاسمن است
عشق آنست که در دل گنجد
                                   سخن است آن که همی بر دهن است
بهر معشوقه بمیرد عاشق
                                        کارباید،سخن است این،سخن است
می شناسیم حقیقت ز مجاز
                                            چون تو،بسیاردر این نارون است


نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:51 توسط hamed-zahra| |


ما چون ز دري پاي کشيديم،‏کشيديم
اميد  ز  هر  کسي  بريديم ،‏ بريديم

 

دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند
از گوشه ي  بامي  که  پريديم ،‏  پريديم
 

 

رم  دادن  صيد  خود از آغاز  غلط  بود
حالا  که  رماندي  و  رميديم ،  رميديم
 

 

کوي تو که باغ ارم و روضه ي خلد است
انگار    که   ديديم      نديديم    ،   نديديم
 

 

صد باغ بهار است و صلاي گل و گلشن
گر    ميوه ي   يک   باغ  نچيديم،‏نچيديم
 

 

سر  تا به قدم ،‏  تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم،‏رسيديم
 

وحشي سبب دوري و اين قسم سخنها
آن نيست  که  ما  هم  نشنيديم ،‏شنيديم

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:51 توسط hamed-zahra| |

نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:59 توسط hamed-zahra| |

هوای چشام بدجوری ابریه

دلم تنگه و غرق بی صبریه

چه حس غریبی چه بد حالیه

که هستی ولی جای تو خالیه

خودش رو یکی جای تو جا زده

یکی جای تو این روزا با منه

که سرده نگاش جنسش از آهنه

که نسبت به اسمم لباش بی حسه

دلم کی دوباره به تو می رسه

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:58 توسط hamed-zahra| |

گریان شده دلم


همچون دخترکی لجباز


پا به زمین می کوبد


تـو را میخواهد


فقط "تــــــــــــــــــو" را

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:58 توسط hamed-zahra| |

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:55 توسط hamed-zahra| |

منم زیبا

 

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان

 

رهایت من نخواهم کرد

 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

 

تو غیر از من چه میجویی؟

 

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

 

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

 

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

 

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

 

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

 

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

 

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

 

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

 

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

 

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

 

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

 

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

 

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

 

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

 

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

 

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

 

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

 

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

 

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

 

قسم بر اسبهای خسته در میدان

 

تو را در بهترین اوقات آوردم

 

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

 

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

 

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

 

تمام گامهای مانده اش با من

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط hamed-zahra| |

یادش بخیر بچه که بودم....هی...

چه روزگار خوبی بود.بهار و تابستان برایم فرقی نداشت.پاییزو زمستان را دوست داشتم.هر روز خدا برایم زیبا بود.

هر صبح که بیدار می شدم صبحانه خورده یا نخورده سراغ بازی می رفتم.هرچند که هم بازی نداشتم ،اما برای

خودم عالمی داشتم. و چه بازی هایی... خاله بازی،گرگم به هوا ،وگاهی اوقات فوتبال.همه را تنهایی بازی میکردم

چه کیفی میداد..همه دنیای کودکی من به یک سبد اسباب بازی و چندتا عروسک ختم می شد. من بودم یک

دنیا فکر و خیال کودکانه.با اینکه خواندن و نوشتن بلد نبودم اما عاشق کتاب قصه بودم،مادرم برایم چندتا کتاب قصه

خریده بود،هر روز مجبورش میکردم آنها را برایم بخواند.خیلی دوست داشتم هرچه زودتر خواندن یاد بگیرم ،برای

همین بی صبرانه منتظر مدرسه رفتن بودم تا بتوانم کتاب قصه هایم را بخوانم. اما چه غافل بودم از روزگار...

وقتی به مدرسه رفتم خیلی ذوق داشتم  روزهای اول هر روز سراغ کتاب قصه هایم میرفتم ،عکس های آن را نگاه

میکردم با خود میگفتم:به زودی شما را میخوانم. کمی بعد تر دیگر سراغ آنها نمیرفتم ولی به فکرشان بودم

اما زمانی که توانستم بخوانم...

کم کم فکره من پر از چیزهای دیگر ،کم کم روزها برایم فرق کرد،نگاه ها برایم عوض شد. به فکر هر چیز بودم به جز

قصه های کودکانه... اگرچه خواندن بلد بودم اما هیچ وقت آنها را نخواندم...

کمی بعدتر یهار و تابستان ،پاییز و زمستان برایم فرق کرد،تابستان را دوست داشتم چون مدرسه ها تعطیل بود

پاییز و زمستان را نه چون مدرسه ها باز بود

روزهایم را با درس و مدرسه و فکره امتحان میگذراندم ،شب ها را با دعوا و فکرو خیال...

هر روز برایم زشت و تکراری بودم،از مادر و پدرم فاصله گرفتم فکر میکردم با من مثل گذشته نیستند

احساس میکردم تنهایم.

حالا دیگر نه بهار را دوست دارم نه تابستان را ونه مدرسه را..... پاییز که میشود احساس قربت میکنم

زمستانها دلم میگیرد. مادر و پدرم از من دور شده اند

لحظه هایم پر از دل تنگی و دل واپسی است

نه عروسکی و نه بازی و نه هیچ چیزه دیگر زندگی را برایم زیبا نمیکند

هدفم  را گم کردم بی انگیزه روزگار میگذرانم

کاش هیج وقت بزرگ نمیشدم کاش زمان سالها پیش متوقف شده بود....

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط hamed-zahra| |

وقتي ...... شدي

وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره.

 

 .وقتي نااميد شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي.

 وقتي پر از سکوت شدي به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه.

 وقتي دلت خواست از غصه بشکنه به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته.

وقتي چشمات تهي از تصويرم شد به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه.

وقتي به انگشتات نگاه کردي به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:39 توسط hamed-zahra| |


Power By: LoxBlog.Com