eshgholane

*ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه . تادهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابید . دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند
ساعته بیدار نشده . یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...

* ***** ****
 
یکی از حسرت های بچگیم خون دماغ شدن بود ! خیلی حس و ژست باکلاسی بود . . .
همه بهت توجه می کردن در حد شهید زنده !

* *****


*یه نفر با چشما و گوشای کاملا بسته در اداره های دولتی فقط از روی بو و رایحه
  موجود در فضا میتونه ساعت رو حدس بزنه
بوی دهن : 8 الی 9 صبح
بوی نون و خیار : 9 تا 10
بوی عرق: 10 تا 12
بوی جوراب : 12 تا 1
بوی میکس عرق ، جوراب ، گلاب : نماز ظهر
بوی نهار :1 تا 2
بوی آروغ:2 الی 3 بعدازظهر

* *****


*يکی از ظُلمایی که تو بچگی به ما میشد وباعث میشد گریه کنیم؛ این بود که
  تولدمون بعضیا کادو پارچ و لیوان میاوردن :| خــــعــــلــی یَزید بودن این
دسته..... کـــثـافـــــتــا.......

* *****

پست ترين آدما کسايي هستن که به دست گذاشتن رو نقطه ضعف ديگران بگن شوخي... 
* *****


*لحظه ی قبل از مرگم به بچه هام میگم: ده میلیارد تومن
  گذاشتم...زیر...زیر...زیر... و همون موقع می میرم !!!
ای حال میده... :))))))

* *****



*به نسل هاي بعدي بگوييد: نسل ما نه سر پياز بود و نه ته پياز نسل ما خود ِ پياز بود که هرکي ديدمون، گريه کرد!

به سلامتی نسلی که که باعث میشه گریه خیلی ها دربیاد


* *****

*یه لحظه پیش خودت تصور کن:

تو حموم باشی یهو یادت بیاد حوله ات رو با خودت نیاوردی داد بزنی که یکی واست حوله بیاره بعد از چند دقیقه صدای در بیاد در رو باز کنی یه دست بیاد تو حوله ات رو بهد بده .
بعد همون جور که داری لباست رو می پوشی یادت بیاد که همه رفتن مسافرت و کسی خونه نیست.

* *****
*ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻏﻬﺎ
  ﺗﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﺠﺮﺩ ﯾﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﭙﺮﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﻫﯿﺘﺎﺑﻪ

* *****


*جام جم اذان لس آنجلس پخش ميکرد،
  بابا بزرگم خونه مون بود، پرسید: اذانه اهوازه؟
گفتم نه بابا! لس آنجلسه!
ميگه :همین دیگه! اگه شعور داشتي با اذان شوخي نميکردی ..!

* *****
 

*به بابا میگم می‌خوام برم سمت گیاهخواری، نظرت چیه؟!
بابام: آفرین، خیلی هم خوبه، مگه تو چیت از بـُـز کمتره؟!!

 
نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 12:19 توسط hamed-zahra| |

دست مخترع کولر درد نکنه چون:
اگه به ما بود الان
یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...

 ***  

سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....

 ***  
يادش به خير زماني كه راهنمايي بوديم يه دبير داشتيم هر موقع از دست ما عصباني ميشد ميگفت: گوساله ها خجالت بكشيد من جاي پدرتون هستم!

 ***  

بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه : ” به خاطر خودت میگم

 ***  

دقت کردین وقتی با ماشین هستیم
احساس میکنیم گم شدیم اول ضبط ماشین رو کم میکنیم!!!

 
***  

یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم،
یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!
همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت:
"بسم الله الرحمن الرحیــــم"
منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم:
"اشهد ان لا اله الا الله"!
هیچی دیگه...
انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!

 ***  

برای من سس نریز !!
.
.
.
.
.

.
.
.
.
(دکتر شریعتی در فلافلی)

 ***  

تو مترو داري اس ام اس مي دي بايد بابغل دستيت حتمن مشورت كني !!
چون اونم در جريانه كامل...بالخره دوتا عقل بهتر كار مي كنه !!!


 ***  

به منشیه میگم برو تو پروگرام فایل , میگه کامپیوترو روشن کنم ؟ ....نه , چند تا سوراخ پشت کیس گذاشتن , از اونجا سعی کن به یاری خدا وارد میشی

 ***  
متأسفانه یا خوشبختانه، نگاه کردن به پر شدن دانلود از نگاه کردن به منظره‌ی دشت‌های پیچیده در باد لذیذتر است

 ***  

خلاصه ی شرایط و ضوابط گارانتی اجناس در ایران
.
.
.
.
.
.
.
به هر دلیلی اگر خراب بشود شامل گارانتی نمی شود ..!

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 22:21 توسط hamed-zahra| |

ستاره هنوز بیداری

                             بازم امشب خواب نداری

نکنه تو هم مثل من

                              عاشقی چشم انتظاری

نکنه تو هم تو شبهات

                             خسته از غبار جاده

خوابه مهتاب و میبینی

                            که میاد پای پیاده

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 14:22 توسط hamed-zahra| |

عشق لالایی بارون تو شباست عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نم نم بارون پشت شیشه هاستعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

لحظه ی شبنم و رگ گل یاسعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

لحظه ی رهایی پرنده هاستعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

لحظه ی عزیز با تو بودنهعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

اخرین پناه موندن منهعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:24 توسط hamed-zahra| |

 

خيلي آروم واست مي نويسم ،

 

نبينم دلت از من بگيره،

 

 نبينم واسه من اخم كني واسه ديگران بخندي ،

 

نبينم يه جوري تلافي كني كه گونه هام

 

 از خجالت چشمهاي مهربونت سرخ تر بشن .

 

 

 

نكنه هوس كني بيمار عشقت رو عوض كني

 

نكنه خستت كنم بري سراغ يكي ديگه

 

نكنه عشقم واسه چشات  عادت بشه ،

 

 اخه من به همي آدما گفتم شعرام واسه توا...

 

همش،حتي اونا كه هنوز نوشته نشدن

 

 اونا كه تو چند فرسخي نوشته شدن دارن ستاره ميشمرن ،

 

 اونا كه پشت مِه گم شدن .

 

 

 

قول ميدم اگه اوني كه مي خواي نيستم زود ياد بگيرم ،

اگه يادم بدي  هموني ميشم كه مي خواي .

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:52 توسط hamed-zahra| |


ما چون ز دري پاي کشيديم،‏کشيديم
اميد  ز  هر  کسي  بريديم ،‏ بريديم

 

دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند
از گوشه ي  بامي  که  پريديم ،‏  پريديم
 

 

رم  دادن  صيد  خود از آغاز  غلط  بود
حالا  که  رماندي  و  رميديم ،  رميديم
 

 

کوي تو که باغ ارم و روضه ي خلد است
انگار    که   ديديم      نديديم    ،   نديديم
 

 

صد باغ بهار است و صلاي گل و گلشن
گر    ميوه ي   يک   باغ  نچيديم،‏نچيديم
 

 

سر  تا به قدم ،‏  تيغ دعاييم و تو غافل
هان واقف دم باش رسيديم،‏رسيديم
 

وحشي سبب دوري و اين قسم سخنها
آن نيست  که  ما  هم  نشنيديم ،‏شنيديم

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:51 توسط hamed-zahra| |

بلبلی شیفته می گفت به گل
                                                که جمال تو چراغ چمن است
گفت امروز که زیبا و خوشم
                                                رخ من شاهد هرانجمن است
چون که فردا شد و من پژمردم
                                    کیست آن کس که هواخواه من است
به تن این پیرهن دلکش من
                                             چون گه‌‌ شام بیایی، کفن است
حرف امروزچه گویی،فرداست
                                                که تورابر گل دیگر وطن است
همه جابوی خوش وروی نکوست
                                        همه جا سرو و گل و یاسمن است
عشق آنست که در دل گنجد
                                   سخن است آن که همی بر دهن است
بهر معشوقه بمیرد عاشق
                                        کارباید،سخن است این،سخن است
می شناسیم حقیقت ز مجاز
                                            چون تو،بسیاردر این نارون است


نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:51 توسط hamed-zahra| |

نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:59 توسط hamed-zahra| |

گریان شده دلم


همچون دخترکی لجباز


پا به زمین می کوبد


تـو را میخواهد


فقط "تــــــــــــــــــو" را

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:58 توسط hamed-zahra| |

هوای چشام بدجوری ابریه

دلم تنگه و غرق بی صبریه

چه حس غریبی چه بد حالیه

که هستی ولی جای تو خالیه

خودش رو یکی جای تو جا زده

یکی جای تو این روزا با منه

که سرده نگاش جنسش از آهنه

که نسبت به اسمم لباش بی حسه

دلم کی دوباره به تو می رسه

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:58 توسط hamed-zahra| |

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:55 توسط hamed-zahra| |

منم زیبا

 

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان

 

رهایت من نخواهم کرد

 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

 

تو غیر از من چه میجویی؟

 

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

 

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

 

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

 

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

 

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

 

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

 

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

 

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

 

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

 

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

 

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

 

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

 

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

 

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

 

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

 

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

 

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

 

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

 

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

 

قسم بر اسبهای خسته در میدان

 

تو را در بهترین اوقات آوردم

 

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

 

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

 

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

 

تمام گامهای مانده اش با من

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط hamed-zahra| |

یادش بخیر بچه که بودم....هی...

چه روزگار خوبی بود.بهار و تابستان برایم فرقی نداشت.پاییزو زمستان را دوست داشتم.هر روز خدا برایم زیبا بود.

هر صبح که بیدار می شدم صبحانه خورده یا نخورده سراغ بازی می رفتم.هرچند که هم بازی نداشتم ،اما برای

خودم عالمی داشتم. و چه بازی هایی... خاله بازی،گرگم به هوا ،وگاهی اوقات فوتبال.همه را تنهایی بازی میکردم

چه کیفی میداد..همه دنیای کودکی من به یک سبد اسباب بازی و چندتا عروسک ختم می شد. من بودم یک

دنیا فکر و خیال کودکانه.با اینکه خواندن و نوشتن بلد نبودم اما عاشق کتاب قصه بودم،مادرم برایم چندتا کتاب قصه

خریده بود،هر روز مجبورش میکردم آنها را برایم بخواند.خیلی دوست داشتم هرچه زودتر خواندن یاد بگیرم ،برای

همین بی صبرانه منتظر مدرسه رفتن بودم تا بتوانم کتاب قصه هایم را بخوانم. اما چه غافل بودم از روزگار...

وقتی به مدرسه رفتم خیلی ذوق داشتم  روزهای اول هر روز سراغ کتاب قصه هایم میرفتم ،عکس های آن را نگاه

میکردم با خود میگفتم:به زودی شما را میخوانم. کمی بعد تر دیگر سراغ آنها نمیرفتم ولی به فکرشان بودم

اما زمانی که توانستم بخوانم...

کم کم فکره من پر از چیزهای دیگر ،کم کم روزها برایم فرق کرد،نگاه ها برایم عوض شد. به فکر هر چیز بودم به جز

قصه های کودکانه... اگرچه خواندن بلد بودم اما هیچ وقت آنها را نخواندم...

کمی بعدتر یهار و تابستان ،پاییز و زمستان برایم فرق کرد،تابستان را دوست داشتم چون مدرسه ها تعطیل بود

پاییز و زمستان را نه چون مدرسه ها باز بود

روزهایم را با درس و مدرسه و فکره امتحان میگذراندم ،شب ها را با دعوا و فکرو خیال...

هر روز برایم زشت و تکراری بودم،از مادر و پدرم فاصله گرفتم فکر میکردم با من مثل گذشته نیستند

احساس میکردم تنهایم.

حالا دیگر نه بهار را دوست دارم نه تابستان را ونه مدرسه را..... پاییز که میشود احساس قربت میکنم

زمستانها دلم میگیرد. مادر و پدرم از من دور شده اند

لحظه هایم پر از دل تنگی و دل واپسی است

نه عروسکی و نه بازی و نه هیچ چیزه دیگر زندگی را برایم زیبا نمیکند

هدفم  را گم کردم بی انگیزه روزگار میگذرانم

کاش هیج وقت بزرگ نمیشدم کاش زمان سالها پیش متوقف شده بود....

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط hamed-zahra| |

وقتي ...... شدي

وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره.

 

 .وقتي نااميد شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي.

 وقتي پر از سکوت شدي به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه.

 وقتي دلت خواست از غصه بشکنه به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته.

وقتي چشمات تهي از تصويرم شد به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه.

وقتي به انگشتات نگاه کردي به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:39 توسط hamed-zahra| |

مرد زنگ در را زد ! کسی جواب نداد .

از در وارد خانه شد و سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد , همسرش به او اعتنایی نکرد , حتی دختر کوچکش هم به او توجهی نکرد ....

 آرام رفت و روی مبل نشست ....

 صدای زنگ تلفن به صدا درآمد , زن تلفن را برداشت , صدایی از پشت خط گفت : متاسفانه همسر شما چند ساعت پیش درسانحه ای جان خود را از دست داده است ...

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:37 توسط hamed-zahra| |

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه

پرسيد:

-جرج از خانه چه خبر؟

 

-خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد.

 

-سگ بيچاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟

 

-پرخوري قربان!

 

-پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد كه تا اين اندازه دوست داشت؟

 

-گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد.

 

-اين همه گوشت اسب از كجا آورديد؟

 

-همه اسب هاي پدرتان مردند قربان!

 

-چه گفتي؟ همه آنها مردند؟

 

- بله قربان. همه آنها از كار زيادي مردند.

 

-براي چه اين قدر كار كردند؟

 

-براي اينكه آب بياورند قربان!

 

-گفتي آب آب براي چه؟

 

-براي اينكه آتش را خاموش كنند قربان!

 

-كدام آتش را؟

 

-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاكستر شد.

 

-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود؟

 

-فكر مي كنم كه شعله شمع باعث اين كار شد. قربان!

 

-گفتي شمع؟ كدام شمع؟

 

-شمع هايي كه براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

 

-مادرم هم مرد؟

 

-بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سزش را زمين گذاشت و

 

ديگر بلند نشد قربان.!

 

-كدام حادثه؟

 

-حادثه مرگ پدرتان قربان!

 

-پدرم هم مرد؟

 

-بله قربان. مرد بيچاره همين كه آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت.

 

-كدام خبر را؟

 

-خبر هاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا

بيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت كردم قربان خواستم خبر

ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:37 توسط hamed-zahra| |

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:18 توسط hamed-zahra| |

 
گرمی دستات و آرامش آغوش پر از عشقت برای من معنای زندگی و
 
معنای نفس کشیدن رو میده.
 
خواستنی که توی چشمات و چشمام موج میزنه
 
،برای من زیباترین عاشقانه ترین غزل دنیاست.
 
من نفسهای تورو با همه ی وجودم می فهمم.
 
گرمای دستات رو با تمام ذرات وجودم حس میکنم
 
و جام عشق رو از نوازش های دستات سر میکشم.
 
که بند،بند وجودم نیازمند نوازش های پر از آرامش توست.

 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:17 توسط hamed-zahra| |

 
دنیا بدون نفسهای پر عشق تو ارزش زندگی که هیچ، ارزش نگاه کردن هم نخواهد داشت. تو
 
که نگاهم میکنی، چشم آسمان هم از شوق و عشق میبارد. باران امروز هم چه عاشقانه بود.
 
و تو هم سخاوتمندانه باریدی و بخشیدی هرچه عشق عالم است در کلام مهرت.
 
مهربانم،

مهربانی را از تو یاد گرفتم و بخشیدن سخاوتمندانۀ عشق را. و چون چنین با صفا میبخشی،

بیشتر میخواهم و همیشه ...

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:17 توسط hamed-zahra| |

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.

 

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط hamed-zahra| |


نگو ، نگو دوست ندارم ، نمیتونم بدون تو آخه دووم بیارم

بیا ، بیا شکسته قلب من بیا بزار تموم شه انتظارم

تورو، به هرچی میپرستی ،  قسم میدم یه بار دیگه بیا بمون کنارم

آخه خودت میدونی توی دنیاغیر تو کسی رو من ندارم

بگو ، که رفتنت یه خوابه یه قلب بیگناهه ، که داره میره زیر پای تو

نرو، نبودنت عذابه، بگو همش یه خوابه ،تورو خدا بمون پیشم نرو

نرو، نرو به پات میفتم ، هنوز یه عالم حرفا مونده که بهت نگفتم

بمون میدونی بی تو میمیرم تموم میشم


اگه بهت نگفتم

بگو ، بگو که اشتباهه، بگو به غیر من به هیچکسی نگا نکردی

نرو تمومه کار من ، اگه یه روز بریو دیگه برنگردی

بگو،  که رفتنت یه خوابه یه قلب بیگناهه ، که داره میره زیر پای تو

نرو نبودنت عذابه، بگو همش یه خوابه ،تورو خدا بمون پیشم نرو

نگو ، نگو دوست ندارم ، نمیتونم بدون تو آخه دووم بیارم

بیا ، بیا شکسته قلب من بیا بزار تموم شه انتظارم

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:11 توسط hamed-zahra| |

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:52 توسط hamed-zahra| |

 ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...


 

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:47 توسط hamed-zahra| |

سوگند

به چشمان دل انگیز تو سوگند

به لب های هوس ریز تو سوگند

به اندام چو گلبرگ سپیدت

به لبخندت ،به اندوهت ، امیدت

به لبخندت که چون گلبرگ گلها ست

به رخسارت که چون مهتاب زیباست

به گلهای بهار وعشق وهستی

به آن قرآن که آن را می پرستی

قسم ای نازنین تا زنده هستم

تورا دوست می دارم می پرستم

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط hamed-zahra| |

که چشم تو را دوست داشت مرد

در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد

در انتظار پنجره ها را شکسته بود

از این همه دروغ و ریا شکسته بود

در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت

از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت

باور نمی کنم که به این سادگی گذشت

از کوچه های خالی مردانگی گذشت

دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود

شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود

دیگر فریب دست قضا را نمی خورم

گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم

فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم

در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم

در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام

از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام

روزی که بی حضور تو آغاز می کنم

در کوچه های خاطره پرواز می کنم

اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است

از چشمای پاک تو بهتر ندیده است

تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست

او از ترانه تنهای ام جداست

مردی که من بر سر راهش نشسته ام

بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود

رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:9 توسط hamed-zahra| |

با تو بوده ام ، همیشه و در همه جا


با تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام

مرا از تو گریزی نیست


چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب


تو دلیل من برای حیات بودی و هستی


و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام


علت بودن من تو هستی


پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است

نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:37 توسط hamed-zahra| |

برايت خاطراتي بر روي اين دفتر سفيد نوشتم

كه هيچكسي نخواهد توانست چنين خاطرات شيريني را

براي بار دوم برايت باز گويد.

چرا مرا شكستي ؟چرا؟

اشعاري برايت سرودم

كه هيچ مجنوني نتوانست مهرباني و مظلوميت چهره ات را توصيف كند

چرا تنهايم گذاشتي ؟چرا؟

چهره پاك و معصومت را هزار بار بر روي ورق هاي باقي مانده وجودم نگاشتم

چرا اين چنين كردي با من ؟چرا؟

زيباترين ستارگان آسمان را برايت چيدم.

خوشبو ترين گلهاي سرخ را به پايت ريختم.

چرا اين چنين شد/؟چرا؟

من كه بودم؟

كه هستم به كجا دارم مي روم؟

 
نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط hamed-zahra| |

 

عشق یعنی تنها باشی و یک تکیه گاه

او که چشمش آسمان باشد و چشمانت زمین

آسمانی بودنت باشد همین

چون کویری تشنه باشی بی قرار

که گویی هردم آسمان بر من ببار

عشق یعنی حسرت پنهان دل

زندگی در گوشه ویرانه دل

عشق یعنی اینکه همچون سرنهی بر پای یک دل داده ای

اینکه موج گردی بی امان بهر دریای غم و اندوه و آه

عشق یعنی سایه ای در یک خیال

آرزویی سرکش و گاهی محال

عشق یعنی کوچه ای دور و دراز

با هزاران سختی و شیب و فراز

عشق یعنی عطر گل های بهشت

عشق یعنی زندگی و سر نوشت


 

نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط hamed-zahra| |

وچنان عشقی به دریا داشتم

که با اولین نگاهم به تو

غرق شده خودم را غریبانه دیدم

اما تو...تو که بودی؟

سایه؟یا یک رویای نا پایدار

که دریا را دوست داشتی

فقط به یک نگاه و یک خاطره

من بدون نجات غریق

بی پروا خودم را به آب زدم

که شاید عشق را به تو بیاموزم

تو عشق را نیاموختی!

ومن غرق شدم

و تو ماندی و خاطره شناگری

که عاشق دریا بود

اما شنا نمی دانست

نوشته شده در یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:59 توسط hamed-zahra| |

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

نوشته شده در یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:57 توسط hamed-zahra| |

گویند ز عشق کن جدایی                      این نیست طریق آشنایی

پرورده ی عشق شد سرشتم                 جز عشق مباد سرنوشتم

یارب به خدایی خدایت                          وانگه به کمال پادشایت

کز عشق به غایتی رسانم                     او ماند اگرچه من نمانم

گرچه ز شراب عشق مستم                   عاشق تر از این کنم که هستم

از عمر من آنچه هست بر جای                بستان و به عمر لیلی افزای

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:50 توسط hamed-zahra| |

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیعشق را تن جانم میکنی

                                        چتری از گل سایبانم میکنی

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیای صدای عشق در جان و تنم

                                        آن سکوت ساده و تنها منم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیمن پراز اندوه چشمان تو ام 

                                        آشنای دل پریشان توام

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیآتش عشق تو در جان من است

                                       عاشقی معنای ایمان من است

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیای که در عشق وصداقت نوبری

                                      کی مرا با خود از این جا می بری؟

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:43 توسط hamed-zahra| |

مترسک گفت:ای گندم تو گواه باش مرا برای ترساندن آفریدند.ولی من عاشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود

خدایا جای سوره ای به نام عشق در قرآن خالی است.که اینگونه آغاز شود وقسم به روزی که دلت را می شکنند

و جز خدا مرحمی نیست...

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:40 توسط hamed-zahra| |

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:38 توسط hamed-zahra| |

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:38 توسط hamed-zahra| |

هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

 

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:37 توسط hamed-zahra| |

تو كه اينجا باشي , دنيا سهم من ميشه هميشه
روزاي افتابي من با تو كه ابري نميشه
بي خيال از اينجا رفتي , پشت سر نگاه نكردي
تو دلت نگفتي پس اون همه خاطره چي ميشه
اگه مهربون مي موندي ديگه تنها نمي موندم
خودمو پيدا مي كردم , توي شب جا نمي موندم
لااقل يه بر بي انصاف , يه سلامي يه كلامي
كاشكي همون لحظه ي اول نامه هاتو مي سوزندم
گوش بده به حرفام امشب اگه خوابي يا كه بيدار
اين جدايي تا ابد نيست , برو به اميد ديدار
اگه يه روزي دل تو تنگ گريه هاي من شد
بعد يه عمر كنج حسرت زير سايه ي سپيدار


 

 


 

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:53 توسط hamed-zahra| |

 من نمیدونم تعریف شما از عشق چیه؟اما نظر خودم اینه که عشق یک موهبت الهی

 

است.ممکنه به طرفم برسم و ممکنه نرسم.مهم اینه که عاشق یک نفر میمونم تا آخر

 

ممکنه حتی طرفم هیچوقت نفهمه که من میخوامش اما من واقعا اون رو دوستش دارم

 

و به خودم این اجازه رو نمیدم که بخوام روزی فراموشش کنم.

 

یا ممکنه بدونه و نخواد من رو.ممکنه ولم کنه و بره/اگه من واقعا عاشق باشم نه تنها

 

تخم کینه

 

در دلم نمیکارم بلکه از رفتن اون شاد میشم چون میدونم اون با رفتن راحت تر شده و

 

من هم

 

راحتی اون رو میخوام.پس لزومی نداره خودم رو سرزنش کنم یا بشینم زجه بزنم

 

که در عشق

 

شکست خوردم.یک عاشق به واسطه اینکه واقعا عاشق هست هیچگاه شکست نمیخوره و

 

تنها مرگ قادر به جدا کردن عشق هست.در غیر اینصورت باشه نه تنها اسمش عشق نیست

 

بلکه هوس نام داره/یک هوس زود گذر

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:23 توسط hamed-zahra| |

سرزمين دلم سالها بر اثر جفای روزگار غريب و سرد به سرزمين يخ زده تبديل شده بود تا اينکه وجود گرما بخش تو با آن نگاه پر اميد ، جوانه های سبز اميد را در دلم کاشت و اينک دلم يکپارچه سبز است و اين سبزی را مديون آفتاب مهربانی توست که بر ناکجاآباد دلم تابيدی و سيراب از هر مهربانی کردی.کاش اين نور مهرت هرگز به غروب ننشيند

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:40 توسط hamed-zahra| |

اگر دوستيها و ناکاميها دلم را سوزانده و اشکم را جاری کرده ، اگر پيچ و تاب زندگی مرا به قعر دريای ياس و نا اميدی پرتاب کند ،اگر مرا مانند بلبلی در قفس زندانی کنند و از ديدن عشقم باز داراند ،باز دست از دوستی و محبت تو نخواهم کشيد و هميشه دوستت خواهم داشت.

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:22 توسط hamed-zahra| |


Power By: LoxBlog.Com